۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

کابوسنامه - پیشامد

توی ماشین پژوی نقره ایش بودیم. میم - خواهرم - جلو نشسته بود کنار الف - نامزد سابق - من و الف هم عقب نشسته بودیم. به چشمهایش از توی آینه نگاه کردم. دیدم دارد می خندد. گفت من از تو حامله ام... خشکم زد. مگر مرد هم حامله می شود؟ این تخمک سه قسمت داشته. یکی در تو که ظاهرا مرده. یکی در من که زنده مانده. و یک قسمت سوم که گم شده. فکر می کنم پس آنهمه بیماری و درد به خاطر آن بچه ای بود که در من مرده؟ باورم نمی شود و دلم بهم می خورد. به شکمش نگاه می کنم که کمی بالا آمده. میگویم حالا کی فارغ می شوی؟ می گوید سه ماه دیگر. فکر می کنم شش ماهه است حالا. می گوید دختر است و کمر پهنی دارد به همین خاطر باید کمتر غذا بخورم. توی سونوگرافی معلوم شده. چشم ها و ابروهاش هم به تو رفته. یکهو دلم می ریزد از تصور بچه ای که از آن من است. دختر دارم من. دلم برای کودکم می لرزد. فکر می کنم حالا باید چه کار کنم؟ برگردم دوباره با او؟ نمی شود که بر نگردم. بچه دارم از او. اما مشکلاتمان چه؟ به خاطر بچه باید کنار بگذارم؟ بچه ای که نخواسته ام؟ و هنوز ندیده ام؟ بچه ای که در او دارد رشد می کند؟ بهتر نیست قبل از دیدن من مادر دیگری داشته باشد تا اینکه مرا مادر بداند و بعد جدا شویم؟ اما از بچه ام چطور بگذرم؟ از خون من است و چشمهای مرا دارد. الف که کنارم نشسته و دستش را دور کمرم انداخته پهلویم را فشار می دهد. نمی فهمم می خواهد هشدارم دهد که احساساتی نشوم و تصمیم سرسری نگیرم یا دارد حمایتم می کند که باید برگردم. دلم اما گرم است که تصمیم هرچه باشد حمایتم می کند. میگوید می خواهم اسمش را بگذارم بهانی. فکر می کنم چه اسم عجیبی. من را یاد بهایی می اندازد. شاید منظورش بمانی است. از خواب بیدار می شوم. تهوع دارم و سرم به اندازه ی تمام اتاق بزرگ شده و سنگینی می کند.

پ.ن صبحش که بیدار شدم تمام روز را فکر کردم که چه معنی داشت این خواب. چیزی دستگیرم نشد چندان، جز اینکه یادم آمد شنیده بودم که خواب حاملگی معنای غم بزرگ است و زاییدن در خواب به معنای فارغ شدن از غم. توی خواب شش ماهه حامله بود و درست شش ماه از اتمام رابطه ی ما می گذرد.
من را توی خانه بهاره صدا می زنند. و بهانی ترکیبی از نام بهاره و هانیه است. به - هانی هم می شود خواندش.
قسمت سوم تخمک - غم - شاید سهم شخص سومی است که این میان جز دردسر و غم و بلاتکلیفی و فشار تا به حال قسمتی نداشته. همانی که توی خواب هم حمایتش را دریغ نکرد. فکر می کنم تصور گم شدن آن قسمت سوم نادیده گرفتن فشار و غمی ایست که او دارد تحمل می کند. نادیده گرفتنش از طرف منی که اصلا از وجودش به ظاهر خبر نداشتم و اویی که جز به غمی که باردارش بود نمی اندیشید.

دلم را به سه ماه بعد فارغ شدنش خوش می کنم این میان. من کی غم خواستم برای او؟ نه، توی خواب هم من نخواسته بودم. من اصلا نمی دانستم، پیش آمده بود. پیشامد. پیشامد را اگر پیش بینی کنی می شود پیش گیری اما وقتی آمد دیگر آمده، باز نمی گردد.
"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر