دكتر در مورد معاهدهي ژنو بعد از جنگ جهاني دوم در سال 1949 ميگفتند. داشتند ميگفتند حرف و بحثهاي سياستمداران دول روي قيمت نفت و روابط دولتها و تحريمها و رشد اقتصاد و مهمترينش جنگها و صلحها تاثير ميگذارد.
گفتم استاد گاهي تاثير هم نميگذارد. دكتر از بالاي عينكش نگاهم ميكند و ميگويد: خب. از روي ملال ادامه ميدهم: مثلا وقتي يك آقايي ميرود براي سخنراني و براي ارواح طيبهي روي صندليها سخنراني ميكند .. خب هيچ تاثيري ندارد استاد.
دكتر به صندلي تكيه ميدهد و ميگويد: من متوجه عرض شما نشدم.
استاد را ديدم كه به مسائله دقت ميكند و تمام كلاس در سكوت عميق فرو رفتهاند(حتي آن عدهي اندك علما كه هميشه بينشان اختلاف خارج بحث ِ كلاس افتاده) با علاقه ميگويم مثلا اين رئيسجمهور ما رفته سخنراني كرده و چهار تا كشور پپه مثل اوغانستان و پاكستان ماندهاند و رسانههاي ايران اعلام ميكنند چارپنشتا خالي بوده اونم ماله اسرائيله كه دسه امريكا رو هم گرفته با خودش برده. چار تا هم به شيوهي اونا كه خيلي هم ترسو هستن رفتن بيرون كه به تريج قباي امريكا برنخوره. از باقي مسائل كه بگذريم استاد، يعني بياحترامي به نمايندهي ملت! يعني كشك، اينهمه اهانت. بعدش ميبينيم اسرائيل داره نمازگزاران بيتالمقدس رو توي محاصرهاي كه هر روز تنگتر ميشه قرار ميده.
آنتن به دستهاي آقاي ميم الف آمدهاند كه خاتمي فلان و بهمان! كه آشوب اين و آن! بيتوجه گفتم: استاد من بحث سياسي راه نيانداختم. من فقط راجع به موضوع شما يك مثال كاربردي آوردم كه سرمان توي آزمايشگاه ِ بحث گرم شود. استاد لبخند شيريني كه كمتر توي كلاس ميديدم به من زد و گفت: يك آقاي روحاني قبلا رئيس جمهور بوده كه در ممالك خارجه خيلي خوب تكريم ميشده و.. آن وقت من به آن آقايي كه بحث خاتمي را كشيده بود وسط بدون نگاهي بهش و رو به استاد گفتم : اين بحثي كه آقا راه انداختهاند يكي از پرتترين مسائلي بود كه ميشد مطرح كرد. من اينجا اعلام موضع نكردم استاد! البته اگر وقت شما و كلاس گرفته نميشد بحث ميكردم.
به عبارتي اين جلسه، جاهلان ِ طرفدار(بيشتر از اين صفت بهشان نميآمد جداً) ميم الف را به قول دوستي فيتيلهپيچ كرديم. و من فكر نميكردم به اين آساني و بدون اعمال خشونت (قضيه سطل رنگ) جنبش را بارور كرد.
توي تريا با بعضي از بچههاي هم عقيده و به نوعي جنبش سبز بحث ميكرديم كه اگر قضيه بالا بگيرد و كار به اخراج بكشد چهكنيم. گفتم اين مسئله خون نميخواهد.. جان به خطر انداختن هم.. هر كس به تحقق ميانديشد بايد زنده بماند .. اين جنبش با مردههاي روي دست خاموش ميشود. اينهمه شهيد و تقديس و بت را آخر چه كردند؟ گذاشتند جايي كه دست خودشان هم بهشان نميرسد. وقتي به نقطهي بحراني ميرسيم بايد مدارا كنيم با جاهل. تقيه ممنوع! ما پنهانكاري نداريم. ولي جاي خودش بحث ميكنيم.
شايد بعد از اين چهار سال نفريني بشود جهش بلندي كرد.
من بعد از كلاس بيشتر از نا آگاهي اين بچهها متاسف بودم. اينطور كه بعد از اين اتفاق خوشايند "كلاس حقوق بينالملل" اصلا حس پيروزي نداشتم. چرا كه غلبه بر اُبُهت و ارزش بحث با كساني كه به جزئيترين مسائل بها ميدهند و بزرگترين مسائل را ناديده ميگيرند و دچار جهالتند پيروزي محسوب نميشود.
اصلا حس خوبي نداشتم.. هيچ حس خوبي نداشتم.
_________
- : دارم روي يك داستان كوتاه كار ميكنم.اگر زمان مجال دهد همين هفته در وبلاگ منتظرش باشيد.