اعتراف ميكنم! اينو بذارين قبل از چاپ هر گونه داستاني براتون بگم. كه خيلي جاها از داستانآيي كه نوشتم! مخصوصاً اون جاهايي كه مرگي اتفاق افتاده يا يكي يه طوري رفته كه برنگرده؛ داستان غيرواقعي بود. شده دروغپردازي! شده تحملپذيريزه كردن بارهستي! اعتراف ميكنم خيلي جاهاش تحمل ِ زندگي توي داستانهام رو نداشتم! شخصيتها فنا شدن كه زندگي جريانش رو مثل باريكهي آب روي زمين پيدا كنه! در عين حال به واقع هيچوقت جريان نگرفته و همونجا متوقف شده.
ميخوام بگم ژانگولربازي هم نتونسته اون جريان رو ايجاد كنه. اينه كه همهش دست و پا زدن و - اگه بلد باشي- لذته.
چرا؟
رو اين حساب خيلي وقتا دچار دوگانگي مسخرهاي ميشم. مثل اينكه : زندگي معمولي رو آرام و پر از دغدغههاي شيرين ميبينم. اما يه ور ديگهاش رو ستايش ميكنم.
من ميگم: اگه حوصلهي شوخيهاي زندگي رو نداري عين آدم برو راهي كه شرقنشينها هزاربار امتحان كردن و جواب داده رو انتخاب كن! معمولي زندگي كن!
ولي اگه شوخيهاي زندگي رو ميپذيري و برات ميشه يه بازي و بهش معتادي و به اين رسيدي كه توش هميشه دو دو تا جوابش چهار تا نيس و فلاني به گور باباش خنديد كه فيلان جملهي فاخر رو اصن كنار گذاشت كه به تو بگه- برو مثل خودت زندگي كن! و با لذت بشناسش و با خوبي و بديش عاشقش باش!
من لئونارد رو تقديس ميكنم و ويرجينيا و ريچارد!*
و به مريل استريب و گلفروش و اون مرد نويسنده كه پي عشق پر سر و صداي اول چلچليش بود ميگم بازم زندگي بهتون كلك زد! دستكم مي تونيد بگيد تلاشتون رو كرديد ونشد!
و اون زن كه بين اون دو تا فنا شد! "جولين مور" به اون كه هيچي نميشه گفت.
من انتخاب كردم. بدون اينكه از نيمهي راهي برگردم.
با احترام تقديم به همهي تضادهاي گفتاري و عمليام.. همه ي تئوريهايي كه نشد به كسي بفهمانمش. ترسيدهام. كوشيدهام كسي را ديوانه نكنم. اميد كه موفق شده باشم.
* زدم به كربلاي فيلم «ساعتها»..
* از تو خواسته بودم اميد كسي نباشم.. خواسته بودم خوشي كسي نباشم.. خواسته بودم بيسر وصدا و ناديدني باشم. عين خودت از كنار بقيهي زندگيها بگذرم. كسي خبرش نباشد كه هستم. اين روزها كه حواسم نبود خيلي وقت است كه لبخند هم حتي نزدهام. خواسته بودم حواس كسي به من نباشد
* معين هنوز زنده است. خبر خوش به تو و خودم. مثل آن وقتها هنوز ميگويد «نخند! تولهسگ» و بيشتر ميخنداندم. و هي با آن تهصداي گرفته تهديدم ميكند. يواشكي آمد سري به من زد و زودي رفت سر زندگياش. (هنوز نفهميدم چي ميكشه اين. به محض دريافت حتما اينجا مكتوب ميكنم) :))
نظرگاه
نظرگاه
سلامی
پاسخحذفمطالب شما رو دنبال می کنمف مشتاقانه .
دریغ که که اغلب این پنجره نظر خواهی عمیقا قفل است و به آنچه دل ما نیز می شکند ؛ نمی شکند وباز نیز ، نمی شود .
یک متن هم از سايت كشور تاجيكستان است كه ذيلا آورده ام كه در آن فردوسي و عمر خيام و ابن سينا و... را تاجيك مي داند.