۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

با تو

زندگي را كرده‌ام يك «هيس» ِ بزرگ، گوش‌هاي تيز و چشم‌هاي بسته‌ي مسرور از يك حس سرشار از شادي و كشف. حتي صداي خميازه‌ي درختان تابستان را زير آفتاب و باران شمال مي شنوم. مثلا مي‌دانم باران كي مي‌بارد. تو كي مي‌رسي خانه. الان به چي فكر مي‌كني.
زندگي را كرده‌ام لئونارد كوهن. گذاشته‌ام پيتزا گوشت و قارچ حتي. زمان آن رسيده معني همه‌ي صداهاي ناآشنا و مبهم را بفهمم.

۲ نظر: