۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه

موهای ژولیده و بی سر و سامانی دارم که بر خلاف عکس‌هایی که تا به حال از این زنان به نمایش گذاشته زیبا نیست. برای اینکه کسی دوستش ندارد. تنها، زنی در شبکه اجتماعی اینستاگرام -که سابقه‌ی یک طلاق و یک ازدواج سفید بی‌سرانجام در زندگی‌اش دارد- به‌ش می‌گوید ماه》 و همین زن در چندین عکس سه نفره «ماه» حذف کرده به جرم نازیبایی که لبخندی سوخته دارد ... لجن دنیای مرا با این رفقا فرا گرفته. لجنی که هر چه سکوت می‌کنم بیشتر می‌ماسد به هیکل بودن‌شان. مثل زامبی‌ها که توی شهر من راه افتاده اند و میخواهند در آغوشم بگیرند و می‌گریزم.

آه! چه خوب که این‌ها را نوشتم و سبک شدم

داشتم از ژولیدگی این روزها می‌نوشتم که با فاصله دوری در جزیره‌ی تختخواب دونفره‌مان به خواب میروم. جزیره‌ای که همیشه تنگ در آغوشش می‌کشیدم و با همه‌ی پهناوری‌اش خیال می‌کردم می‌توانم مست‌ش کنم از زن بودنم.
چقدر مسخره و دردناک که مدته‌ا ناباوری را پیشه کردم و امروز در سکوتی توام با اندکی افسردگی صدایم درنمی‌آید و با زندگی به توافق ننگین ترکمانچای تن دادم.
ناهار گرم و کودکی آرام در آغوش کشیدن! در عوض او - آنکه روزی می‌خواستم جانم باشد و دنیایم -بنشیند پای خودخواهی خودش. بنشیند پای خستگی روزانه‌ی خودش و کاری به کار زندگیاش نداشته باشم. نخواهم که مورد احترامش باشم. نخواهم که بجنگم برای بهتر شدن. حتی بسیاری روزها عقب‌نشینی کنم از مرز دوست داشتنش و دور از او بنشینم. دور از راستای نگاه‌ش. و ببخشایمش به آنهایی که دوست دارد دوست‌ش داشته باشند. آن‌ها که خوش‌بختانه بلدند چطور خوشحال و شادش کنند و به تکاپوی دوست داشتن بیاندازندش.
کوچولوی من. ناهید کوچولوی جنگ‌های صلح‌ناپذیر پدر و مادری که هیچ‌وقت به توافق نرسیدند؛ مثل قرار تحریم میان ایران و آمریکا! تو باید ببخشی. باید ببخشی این سردمهری را! چیزی که خودت از پس آن برنیامدی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر