۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

ارتفاع

من كافرم به ايمان ِ زنجير ‌زده بر پاي عصيانگر حرف‌هاي مگو كه لب‌ها را پاره كرده.
نمي‌توانم از چيزي حرف بزنم. مي‌داني هميشه وقتي اين شكلي مي‌شوم يعني همين شكلي كه زل مي‌زنم به يك جايي كه دور است و نزديك نيست و غم روي صورتم با دانه‌هاي درشت و كج مي‌بارد نمي‌توانم حرف بزنم. به خدا دست خودم هم نيست. مي‌توانم چند كلمه بگويم در جواب‌هاي كوتاه كه مثلا شما نفهميد.. آخر همه‌ي شما مشغول كارهايتان هستيد و دلم مي‌خواهد براي همچين لحظه‌هايي اصلا حواس‌تان به من نباشد. مي‌داني خيلي وحشتناك است از چيزي كه نمي‌داني.. يعني از وجود خارجي‌اش هيچ اطميناني نداري.. يعني يك اتفاقي كه به آرامي افتاده و تن را بي‌هيچ چيز ِ تيز و بُرنده‌اي، پاره پاره كرده.. يعني خيلي شبيه اين است كه راحت بشود به خودت بگويي رسماً ديوانه شده‌اي و پرنده‌ي عقل از سرت پريده.
بيشتر براي همين نمي‌توانم حرف بزنم. من از اثبات در همچين لحظه‌هايي بيزارم. حالا اين وسط بايد توضيح داد كه اگر اين ضلع با اين ضلع برابر است سر اين قضيه است كه اين مثلث قائده‌اش فلان ‌است و اصلا زاويه‌‌هاي روبه‌رو با هم برابرند. حتي نمي‌توانم به چشم‌ها و لب‌ها نگاه كنم. حركت‌شان اسلو موشن مي‌شود و نمي‌توانم سريع و بي‌مكث جواب‌هاي تند و صريح بدهم. نمي‌خواهم اين وقت‌ها مجبور شوم دروغ بگويم و وانمود كنم چيزي نيست. آن وقت اين حس سركش در من خاموش مي‌شود.
بايد يك جايي را پيدا كرد كه اينجور وقت‌ها خودت را ملامت نكني. و دل‌نگراني‌هايت را پاي ديوانگي‌هايت سر نبري. اينجور وقت‌ها خيلي شانس بياوري يك ساعت روحاني دست و پا شود.. مثل تنگ اذان.. مخصوصاً وقتي همه رفته‌اند ميهماني و به هر دليل مانده‌اي خانه.. آن وقت كه الله اكبرها دل آدم را مي‌لرزاند و لا اله الا الله‌ها نوازش‌گر مي‌شوند. آن وقت درست و درمان يك گريه‌ي مشتي پشت پلك‌هايت باد مي‌كند. آن وقت مي‌تواني خدا را بنشاني پاي سفره‌ي افطاري و چند تا انجيري كه از درخت نوپاي حياط چيده‌اي هم تعارف كني. نمي‌خورد خدا! هي بي‌مقدمه مي‌شود گفت «مي‌گما» و بعد، از هر چيز، بي‌نياز به اثبات و تاييد، حرف بزني. بعد از بس گشنه(!) و تشنه‌اي حواس‌ت نباشد كي خدا رفت. و اگر مثل هميشه پيدا نشود يك جايي از روز مثل سرطان مي‌افتد به جان نهال وجود و هي تبر مي‌زند.
+ اصلاً نمي‌خواهم فكر كنم اين روزهاي خوب يك روز قهوه‌اي مي‌شوند. گريزگاهي ساختگي، از «بالاخره كه قهوه‌اي مي‌شوند».

۱ نظر: