زندگي
رقصيدن با كفشهاي پاشنهبلند مادر است
در دامني سفيد
با غمگينترين آواز
با شادترين موسيقي
رقصيدن با كفشهاي پاشنهبلند مادر است
در دامني سفيد
با غمگينترين آواز
با شادترين موسيقي
«ناهيد عاغاثيان»
...........................................
2 ساعت از صبحهاي زودم- به همين عجله در آوردن اين جمله - پُر از تمرينهاي دو نفره. پُر از اجازه ندادن به " نه. فقط يك امروز نه " پُر از آموختن. پُر از سختيها را پذيرفتن و تحمل.
در همين احوالها و پيشامدها خوب شد بعد از يك سال كامپيوتر هم خواست برود پيش عباس آقا يك صفايي به وجنات برنامههايش بدهد. چند روزي را آنجا بماند تا حافظهاش را 1G افزايش دهد؛ تا آخر همهي داستانهاي نيمهتمامم را بعد از اينهمه كلنجار رفتن به نقاط خوب برسانم. غرق چانهي گرم قصههاي پُر حرفي بشوم كه شخصيت با همهي ابعاد، خودش را به من نشان ميدهد. بعد بگويم چطور قصه را خواهم نوشت. تنهايي برگردم اول قصه.
گاهي از روي تفرد در يك حس انساني مثلا به دوستان هنريام اساماسهاي مشابه بفرستم و بگويم تكرار سينمايي«گورستان كرمهاي شبتاب» را ببيند. يكيشان بگويد همين الان از ديدنش فارغ شدم. يكي بوسيدني از حس و حالش به فارسي سليس بنويسد گريه كرده است و با همهي وجود صحنههاي دلخراش فيلم را درك كرده. در جوابش بنويسم: خيلي لعنتي بود.. از اين جهت كه نميشد گفت همهش قصهاس.
نزديكيهاي خواب ديدنم در اتاقي كه خوب تاريكش كردهام ديالوگهاي " پَريخانم " سريال شمسالعماره را مرور كنم كه چطور نويسنده، اين شخصيت شلوغ و بانمك را با تمام بلاهتش در آورده. گاهي براي خودم سكوت كنم. بعضي اسمها را روي بالش بنويسم و توي گوششان زمزمه كنم سفيد. پارت حساس اشعاري را بنويسم كه توي دريا مثل غروب خورشيد از ميان ابرهاي سياه باراني افتاد توي چشمهاي روشنم تا يك شكل هپي اند سد روبهروي «تو»ها باشم. بعد دست ببرم به Memo و بنويسم كه حالا چه حسي دارم يا آدمها چطورياند. آخرين بار همهچيز پُر از كهولت و خستگي بود.
-: آدمي گاهي ناخواسته اسير حوادثي ميشود كه مجبور است از پنتهوس خودش پايين بيايد و مدتي ننويسد.
من معمولا همچین نوشته هایی رو میخونم و همونطور که یه گل رو بو میکنم، لذت میبرم. بدون اینکه بخوام نظری در مورد خود گل بدم...
پاسخحذف