زيركانه توي شلوغي با صداي بلند آواز ميخواند: مگه ميشه دوستت نداشته باشم. مگه ميشه فراموشت كنم. چند قطعه شعر تازهاش را برايم ميخواند. تصويرسازيها زيبا بود. در هم خوب كامل ميشد. كلمههاي عشق و تنهايي و نشستن در هر قطعه تكرار ميشد. از سكوت من خيلي كلمه توي دهانش ميچرخد. راستش از شكستن سكوت بعد از تاريك شدن سريع آسمان استقبال ميكنم. از عرض خيابان طوري رد ميشود كه مواظبتم كند. بازويم را ميچسبد و با خنده ميگويم كه نگران نباشد و من حواسم هست و اينطوري سختم ميشود توي خيابان. اما مثل هميشه گوشش بدهكار نيست. يكبار نجاتم داده و هميشه همان را ميگويد. در همين حين ميگويد كه نامزدش زنگ زده و گفته كه دوستش دارد او سريع قطع كرده و مادرش حالا خيلي مواظب است كه ملاقاتي با هم نداشته باشند. اخم ميكنم و اسمش را با عصبانيت صدا ميزنم. دوباره از شلوغي استفاده ميكند و شعرش را با صداي بلند ميخواند. ريز ميخندد و از شيطنتش خوشخوشانم ميشود. اتومبيلي كه در ترافيك مانده چراغ نور بالا مياندازد.
سوار تاكسي نواب ميشود. يادش ميرود مثل هميشه دست بدهد و به اميد ديدار بگويد و مرا به خدا بسپارد. دو بال بلند درآورده كه حسابي سربههوا و فريبايش كرده.
سوار ماشين ايستگاه خودم ميشوم و فكر ميكنم چطور نامزدش شمارهي جديدش را پيدا كرده. بعد از چقدر مكالمه، نامزدش شده كه بگويد دوستش دارد. مگر نگفته كه فكر خواستگار جديد است. آنهمه گريههاي نواب تا چهارسوق. حرفها و دلداريهاي ريز ريز من. اجازه دادن به در آغوش گرفتنها به گاه حسرت و دريغ. خندهام ميگيرد. از شيطنت و بازيهاي آدمها با هم. نميتوانم خندهام را جمع كنم. به تصاوير جدي توي ذهنم فكر ميكنم. به تصوير لبخند قشنگي كه سلف را برايم ماندني كرده بود. مادامي كه لبها از ماجراي دعواي بانمك با بويفرندش تكان ميخورد و بعد يك آه مثل سيگار از همان لبها يكهو هوا را چقدر سنگين و دمكرده در سينه فرو ميبرد.
..................
+ كلمهي «هارپ» يا «HAARP» را گوگل كنيد. نتيجه جستجوها اعجابآور است.
تركيب هاي زيبايي ساخته اي ناهيد جان. من هارپ را نمي شناختم از همينجا خواندمش. ممنون
پاسخحذفپديدهي هارپ دور از باور نيست. چون قبلا جايي خوانده بودم كه به توسط دستگاههايي از همين دست ميشود ابرهاي مناطقي كه دچار خشكسالي شده يا بياباني است را بارور كرد تا باران ببارد. خب پس منفي اش هم صادق ميشود با اين حساب
پاسخحذفسلام ناهید جان بابا ما مردیم این چه قالبیه هر وقت میایم نمی تونیم نظر بزاریم .خدا رو شکر این داستان و قبول کردی تو هر وقت نظر میزاری من تنم میلرزه. ممنون لطف داری
پاسخحذف