۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

...

ابرهاي سياه آمدند.

بُهت‌شان گرفته اما.

نمي‌بارند.

سختي‌ها از روي يك سراشيبي پايين مي‌آيند. خوشي‌ها از سربالايي بالا مي‌روند. خوشي‌ها همه چيز را سفت مي‌گيرند كه بروند بالاتر. سختي‌ها اما همواره لبه‌ي پرتگاه را نشان مي‌دهند و جايي نگه‌ت مي‌دارند كه از ديدن زخم‌ها و خراش‌ها و ناخن‌هاي شكسته‌ي دست‌هايت بگويي خدا را شكر.
من دارم باز براي اين زندگي فرمول مي‌نويسم. اشتباه بزرگي‌ مي‌كنم. اهل خطر بودن بيشتر مي‌چسبد. ريسك‌پذير بودن. بدشانسي آوردن گاهي. من خيال مي‌كنم بايد عقل را توي احساسات‌ ِ داغ، خوب هم زد. شيريني دارد اين زندگي كردن. هميشه افراط و تفريط حسرت مي‌آورد.


۳ نظر:

  1. م م م شای فقط باید خودتو بسپری به جریان زندگی کار دیگه ای هم از دستت بر نمیاد

    پاسخحذف
  2. خیلی خوبه، که این نوشته رو داری تو پستات...
    مرسی بابت لطفت، جور دیگه ای نمیتونم احساسم رو بگم، فقط مرسی

    پاسخحذف