سال دارد نو ميشود. نه اينكه نو يعني يك چيز جديدي بيايد. نو يعني اين كه ميگذرد باز هم ميگذرد ولي در قالب شمارهي جديد! امسال فهميدم بزرگ شدهام. بالاخره شدم آن آدم بزرگ ِ دلتنگ، كه همهي عمر فرار كردم بلكه به من نرسد. دختر آن سالهاي كفش ِ قرمز، با پاپيون كوچولو، با آن بند قرمز ِ باريك كه قفل ميشد زير قوزك پاها؛ وقتي از فروشگاه كفش ملي در آمد خيال كرد غوغا همه امروز است. كفش قرمز چه تنها شد توي جاكفشي، وقتي منتظرش ماند تا فردا صبح. دختر كوچولوي آن سالها با روياي آن به خواب رفت و وقتي بيدار شد ديد: آن پاها برازندهي كفشهاي پاشنهبلند مادر شده. مجبور است قدمهاي كوچك بردارد. و ديد چه دلش تنگ تاب دادن ِ آن موهاي قهوهاي شده كه مادر پشت سرش ميبست تا آهوي خرامان بشود و بدود روي ساحل ماسهاي. هوووووووَه
.
چه تصوراتي از سال نو داشتم. 5 يا 6 سالگيام خيال ميكردم اگر سال تحويل بشود دنيا تغيير ميكند. يادم نيست! از تلويزيون شنيده بودم يا از مامان يا بابا. پرسيدم سال تحويل شده؟ صبح خيلي زود بود. باز:) يادم نيست چهكسي به من گفت كه بعله. دويدم سمت در حياط. كوچه را نگاه كردم. همانطور خيره به ماشينهاي جلوي درها بودم كه نسيم وزد. من بوي عيد را اولين بار آنجا استشمام كردم. بوي گل و شكوفه و سفر. ديگر هيچچي! آسمان همان شكلي بود! آفتابش اما لطيف بود. همان نسيم برايم عيد شد و تغيير و سال تحويل.
چقدر تند ميروند اين سالها! ميداني! 6 ماه طول كشيد تا عادت كنم رقم هفت ِ هشتاد و هفت را دوباره تصحيح نكنم به هشت. تازه به 88 عادت كردم كه شد هشتاد و نه. داريم به نود ميرسيم. هورا! انگاري يك سال رفتيم پشت 87 و يك سنگ عظيم را كشيديم و كشيديم تا رسيديم 88 بعد حالا نوبت 90 است.
يك چيزي توي سال 89 هست كه باعث شده امسال مثل باقي سالها به گذشتنش نگاه نكنم. امسال يك چيزي نيست. يك سلـــــــــام نيست. نه اينكه "پيش من نباشد" يعني: هيچ جاي ديگر نيست! نه. اميدوارم خوش باشد. هر جا كه هست. ميگويد فراموشم نميكند. بهش گفتم كه باور ميكنم. گفته كه چرا بايد اين سفر فراموشي بياورد. من هم باور كردم كه سفر هيچچيز را تغيير نميدهد.
كاش روزگار اينهمه قدرتمند نباشد. قول كه قدرتمند نيست؟ هيچوقت نيست؟
صداي حتي يك «بله» اينجا به گوشم نميرسد.
.
.
.
انگار هر سال، درست لحظهاي كه سال ِ گذشته كليد و دفتر ِ حساب و كتابش را تحويل سال جديد ميدهد، من فارغ از همهي اينها ميروم لبهي يك پرتگاه باعظمت. اطراف ِ پوشيده از درخت را برانداز ميكنم. فقط همين صخره، خالي از هر گياه و جنبندهايست. انگار زمين زير پايم يهو كنده شده و ارتفاع گرفته. اول يك نسيم زمزمهگويان گوشم را پر ميكند از هووووو. دستهايم را باز ميكنم. هر سال ميدانم بعد چه ميشود. يك باد ِ تند! خيلي تند! از من عبور ميكند. ميدانم تاب مقاومت جلوي اين باد در من نيست. اما همانطور با دستهاي باز و چشماني بسته سعي ميكنم تعادلم را حفظ كنم. آن باد تند دستبردار نيست. هي ميوزد! هي ميوزد! از پشت روي زمين ميافتم. رد عاج سال گذشته يك خط روي تنم مياندازد. امسال حتماً با زخمي عميقتر. و ميرود تا سالي ديگر پشت سرش را هم نگاه نميكند.
دلم ميخواست آن ساعت صداي مردانهي آشناي هزارسالهام ، بالاخره بيايد برايم آواز بخواند. بدون هيچ آهنگ پسزمينهاي. فقط آن حنجره براي شنيدن من بخواند. كه آرامم كند. آرام. آرام. آرام. هيچ بخشي از آواز و ترانهاش تكرار نشود. من اول خيال كنم حفظ شدهام. ولي وقتي تمام شود آن خلسه و آن لذت، هر چه فكر كنم و به ذهنم فشار بياورم يادم نيايد. كه بفهمم رويا بوده. كه رويا بوده. يك ساين اوت بزرگ جلوي چشمانم خودش را نشان بدهد. هاه
مباركي اين لحظه بر من دشوار است.
.
حيف ميشود! حالا كه طبيعت آن لباس خوشرنگ خودش را به تن كرده و دلبري ميكند؛ من اينجا اختصاصي به شكل عمومي ننويسم: آرزو دارم سال نو به شما كه ميرسد مبارك باشد و خوشيمن.
اختصاصيتر: سال نو بر تو هم مبارك!
موسيقي درونت را چه كسي مينوازد
پاسخحذفكه سكوتش هستيام را گرفته است؟
چه مضرابهاي ظريفي تو را به خانهام آورده است
امروز قفسها را ميگشاييم
براي آزادي پرندگاني كه رسم كردهايم
و هزار دانه از طلا نقش ميكنيم
براي آفرينشي تازه
آسمانها و منظومههاي نو
سالها آهنگ تو را ننواخته بودند
چه خوب شد آمدي
آوازت را بخوان
در اين فصل كه سال نو ميآيد.
شاعر: گيتي خوشدل
سلام
پاسخحذفبهاریه در پست قبلی آنقدر برایم جذاب شد که نشستم به بهاریه خود را نوشتن. من تا امروز هیچ بهاریه ای ننوشته بودم. امسال هم گمان نمی کردم بنویسم. اولین بهاریه ای که امسال خواندم از پرویز دوایی بود- فامیل گرانقدری که سال هایی به قدمت عمری ست که ندیده امش. دومین بهاریه از تو بود که مرا به راه انداخت به نوشتن. سومین بهاریه از آیدین آغداشلو بود و چهارمین بهاریه از احمدرضای احمدی...همینطور شروع کردم به خواندن... انگار چیز جدیدی کشف کرده بودم. یک نوع ادبی خاص که تا حالا ندیده بودم. این نوع ادبی بیش از هرچیز بهار را به یادم آورد. انگار دنیا دگرگون شد. چیزی عوض شد.
این ها را گفتم که یک مثال دم دست بزنم از خودم که ببین فردا را نمی شود پیش بینی کرد و برای دلتنگی هامان همیشه دلیلی هست که صد البته اعتبار دارد و درست است اما فردا را نمی شود پیش بینی کرد. زندگی گاهی جلوه هایی از یک درام را نمایش می دهد. گفتم گاهی چون فراتر از آن است. گاهی تراژیک گاهی کمدی گاهی واقع گرا ووو که تمام این ها الگوی دسته اول گرفته اند از خود زندگی بیش از هر چیز.
از گیتی خوشدل تا امروز و اینجا شعری ندیده بودم. امیدوارانه و زیباست...
سلام
پاسخحذفچه خوب شد که تحویلش دادیم...من تا سال جدید از لای ثانیه های ساعت منزل عریان شوند هزار بار مردم و زنده شدم...عجب!!
دیروز ها سرخ می شدیم به سیلی دستی که ما را انکار می کرد
پاسخحذفو حالا سبز می شویم به روزهایی که آب را - هوا را - خاک را - از ما دریغ کردند.
کاش تا بهاری دیگر هی سبز شویم و هی سبز شویم تا هفت بار ...
آنگاه به یمن هفت سین سبز شدنمان
از سیلی آن سال
هیچ در خاطرمان نماند
هیچ !