۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

رئـيـس

سرم توي آبي‌هاست..
ابرهاست
به دنبال سر نخ‌هاي رشته‌هاي طلايي خورشيد خانم مي‌دوم
گرچه پاهايم روي زمين است
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
اين بالايي را ننوشتم كه عيد آمده. نمي‌دانم! شايد اين‌هايي كه از نوروز اينهمه مي‌نويسند و مثلا پست آخرشان شده تبريك، حتما نوروز اختصاصي مي‌آيد در ِ خانه‌شان را مي‌زند. خوش‌به‌حالشان. براي من جالب است. واقعا شادي‌هاشان را دوست دارم. اگر بچه‌ي كوچولو در جمع‌شان باشد، باز اين نوروز بيشتر به آدم‌ش تنه مي‌زند.
راستش از لفظ امسال و پارسال كه روي رقم مي‌گردد خوشم نمي‌آيد. وارد بحث‌ش نمي‌شوم. اما خوشحال مي‌شوم وقتي مي‌شنوم بازارها الكي شلوغ است. باز ماهي‌فروش‌ها بساط كرده‌اند. بوهاي خوش. ديدن سبد خريد مردم. زبان‌درازي براي بچه‌هاي كوچولوي خوشحال از خريد نوروزي. خنده‌هاي بلند سرخوشانه‌ي باجناق‌ها.. خاله‌ و خواهرزاده‌ها.. دخترخاله‌ها. هوووو
خوشم كه يادشان هست عيدي داريم و نوروزي. مثلا مامان حواسش نبود كه سبزه‌ي امسال را قرار شد خودش سبز كند. از اينكه چيز به اين مهمي يادش رفته بود واقعا ترسيدم. معمولا همه‌چيز بي‌اينكه دنبال‌شان را بگيرم آماده مي‌شد. تزئين هفت‌سين مي‌ماند براي من خود به خود. سفره را كه مي‌اندازم بابا اول از همه مي‌نشيند كنارش. بعد نگاهم مي‌كند چطور دقيقه‌ها را مي‌بينم و سفره را از همه ور. انگار نسبت به بهانه‌ي خوش همه تعهد دارم.
آن سال‌هاي كودكي كه دايي‌جانم زنده بود وقتي مي‌خواستيم از تهران هوار ‌شويم سر‌شان، بابا مرا پشت فرمان مي‌نشاند و با هم مي‌خوانديم فصل گل صنوبره...عيدي ما يادت نره. كه غيرمستقيم يادم بدهد كه عيدي بگيرم! چون عيدي‌هاي دايي‌جان يك چيز ديگر بود. سوار دوچرخه‌اش مي‌رفتيم سوپرماركت از هر چي دلم مي‌خواست برمي‌داشتم. مثل قصه‌هاي جادويي كه واقعي شده بود.
اما از عيدهاي آن سال‌ها هنوز عموجانم مي‌پرسد: ناهيد! الآن كي توي خونه رئيسه؟
بعد به بابا نگاه مي‌كردم و بابا مي‌گفت: معلومه ناهيد. بازي‌ايي كه سر حاضرجوابي‌هاي كودكي‌ام آغاز شده بود و عمو هر سال ادامه‌اش مي‌دهد.
اين پُست را اگر بهاريه حساب كنيد مي‌شود اولين بهاريه‌ي من بعد از 5 سال وبلاگ نويسي. اگر نه! كه باز هم مي‌شود اولين پست بهاري من! چون بابام گفته رئيس منم :))

۱ نظر:

  1. بهار مبارک و نوشتن اولین پست بهاریه بعد از پنج سال هم مبارک. گاهی که بهار را یادم می رود، بهاریه هایی که می خوانم به یادم می آورد که فصل گل صنوبره. این از اولین بهاریه هایی بود که امسال خواندم. چه اسم زیبایی، بهاریه. چه عنوان شگفت انگیزی ست برای یک نوشته. چه پیوندی با طبیعت و خود. چفدر زیباست

    پاسخحذف