يادداشت آخر*
* حتي فكر كردن به اين طرح هم نشاطبخش است. اينطور است كه گم شدن در نوشتهها در مواجهه با اين پرسش ابلهانه كه: "آيا خود ِ تو بودي؟" برآشفتهام نميكند. آن زن گم شده! آن من ديروز! آري خود من بودم كه امروز نيست. گم شدهاست.
و در پاسخ چراي پرسشگر ميگويم: سوال تو در اصل اينه كه بين زندگي و مرگ چي رو انتخاب كردم. و من ميگم عشق. اين انتخاب من خواهد بود. انتخابي كه اگر هزار سال بگذره و پيرم كنه لبخند به لبم مينشونه و چشمام رو ريز ميكنه و توي يه نفس كشيدن شاد ميگم: عشق.. عشق.. عشق.. تو كه نميدوني چيه. و قندي كه توي دل تو آب ميشه خواهد گفت چيزي غير از اين انتخاب نميتونست منو اينهمه سر پا نگه داره.
چيزي در اين ميان نهفتهست كه در واقع همان مرگ و زندگيست. ماهيت.
به دوستان وبلاگي پيشنهاد ميكنم نوشتهي آخر وبلاگ" بيا كنار پنجره" را بخوانند.
پاسخحذفواقعا لذت بردم از اين نوشته
انتخاب بزرگی ست
پاسخحذف