اينكه خدا قصهنويس خوبيست. البته كه الله، اكبر است و برتر. فكر كنيد اگر من اين داستان را مينوشتم كه: يك نفر ديروز آمده نوشته كه يادداشت آخر: من رفتم سفر.. بي بازگشت.. و در ذهن به كاراكتر داستانياش بپردازد. بعد فردا مثل هميشه مطمئن، كه هيچ اتفاق ِ خارج ِ برنامهاي نخواهد افتاد. بعد وقتي رفته جايگاه سوخت و مثل هميشه باكش را پر از گاز كند و وسط راه يادش بيايد كه اوه! بنزين نزده. چند متر دنده عقب توي آزادراه تا يك بريدگي فرمان بگيرد و بخواهد دور بزند و همانجا يك پرادوي بژ از لاين سرعت بوقزنان و چراغزنان و با سرعت زياد و اصلا خيالت نباشد: كه ايندفعه هم در ميروي! اما درست آن طرف خيابان كه ميخواهي ديد بزني! پرادو درست بخورد وسط دو درب عقب و جلو. ماشينت مچاله شود و يهو براي لحظههايي نفهمي چي داري ميبيني. درب ماشين از طرف شاگرد باز ميشود تا يهو به خودت بيايي و ببيني آغوشت پر از شيشه خورده و دهانت پر از شيشه خورده. بعد بهت و سكوت و گريهي خواهرت كه كنارت نشسته.
ميخواستم بگويم اگر به اين سرعت مينوشتم طرف كلهپا شد! همه ميگفتيد عجب داستان ماستبندي شدهاي! اينجوريست كه كاراكتر داستاني من هم براي زنده ماندن نوشته خواهد شد.
حادثه آنقدر هولناك بود كه ترسيدم فعلا اينجا عكسي بگذارم.
البته كه حالم خوب است. خون هم از دماغم نيامده! فقط كمي سرم باد:) كرده و به سمت چپ نميتوانم بخوابم. بالش نرم زير سرم ميگذارم. خب بابا! بابا هم آمده گفته كه بچه! بعد گفته اشكالي ندارد كه! ماشين اصلا يعني تصادف! يعني حادثه! خب الان فقط توي اين عيد ديدنيها خيلي ضايعبازي شد ولي.
+ يكبار توي گودر يكي نوشته بود: " هر چه دلت ميخواهد را برندار بنويس. يك روز ميبيني عين نوشتههايت شده اي!" اي بابا!
چرا من راجع به این قضیه بنویسم .دنبال دردسر نمی گردم
پاسخحذفآنوقت یک از خدا بی خبری مثل من هم میعاید میپرسد...په...هنوز زنده ای!!که!
پاسخحذفپی نوشت دق نامه ات بینیویش این بلاگ با همه تجهیزات اعم از منگول و غیرمنگول متعل به هداست.
آنوقت یک از خدا بی خبری مثل من هم میعاید میپرسد...په...هنوز زنده ای!!که!
پاسخحذفپی نوشت دق نامه ات بینیویش این بلاگ با همه تجهیزات اعم از منگول و غیرمنگول متعلق به هداست.
خبر کان دهنده ای بود برایم. چقدر خوشحالم که سالمید و سرحال
پاسخحذف