اسم اين سكانس از فيلم موديلياني رو ميذارم:
دستها و چشمهاي سوخته
حيرت و سپاسي كه اين زن توي صورتش هست، يعني: توي يك رشتهي نازك از افكار مردِش خودش رو آروم، خوابيده ديده. بعد اين عظمت رو دريافت كرده. ميدونيد چي ميخوام بگم؟ يعني چي از اين بالاتر كه يكي غرق كرده خودش رو توي پرترهي يك زن. چي از اين بالاتر كه تونسته براي يك لحظه اينهمه راه رو تا تنهايي و پريشوني زن بره و برسه به اون نقطهي داغ. براي يه لحظه همهي تنهاييها رو هيچ كنه توي آغوش زن.
این متنوع شدن برچسب ها برایم فوق العاده ست. این خلاقیت که رنگارنگ میشه. اپیزود، چه واژه نازنین و آشنایی ست که برای برچسب وبلاگت انتخاب کرده ای و حالا توصیف یک سکانس، به زبان خودم بگویم، طعم یک سکانس را چشیدن، چشاندنش به دیگری فوق العاده زیباست
پاسخحذفمودی طنین انداخت...همه روح برشته و کنجکاوش!
پاسخحذف...: وقتی روحتو بشناسم چشماتو می کشم(ناهید این جمله وقتی پرده از روی تصویر زن کشیده شد ناخن شد رفت لای انگشتام...عجب لذتی بهم داد...
- امروز حاجی اومد تو workshop...ساپورت تنم بود با مانتوی چسبان کوتاه و یه روسری که از پشت بسته بودم...با آتی رفته بودیم تو نقش...انقد که وقتی اتود تموم شد عر زدیم...خندیدیم و عر زدیم...حالی به حالی...یه جور ارگاسم روحی...بعدش حاجی اومد و منو سیر تماشا کرد...من فقط یقه سه سانتیشو تماشا کردم...
آتی رو کشید بیرون و پرسید: فقط شمادوتا اومدین تمرین دیگه؟!!...
تاالان دارم تکرار میکنم...ارشادبابلسر...حاجی...تحقیر...زن...فروغ...تئاتر...منم خوبم!!