ديشب كه زنگ زده بودم قرار روز چهارشنبه در پاركينگ صفر را بهش بگويم.. بگويم كه فقط محض اطلاع خبرش ميكنم و ميدانم كه حجم كلاسهايش نميگذارد كه بيايد.. ولي شايد بتواند از آن جيم شدنهاي دوران دبيرستان دربياورد و براي ديدن بچههاي قديمي دوران داستان نويسيمان بيايد و نه من! نه عذرخواهي كه بدهكارش بودم! نه شرمندگيايي كه بايد در صدايم بيايد! و نه اينكه اصلا هيچ اتفاقي افتاده باشد! گفت كه نميآيد و ادامهي حرفش كمي مكث كرد و گفت خواهش ميكنم ديگر به من زنگ نزن و من بيتامل گفتم حتماً و زود قطع كردم.. كاش هيچوقت دوباره بهش زنگ نميزدم كه هبوط و چندتا كتاب از اين دست را برايم پس بفرستد تا ديگر مزاحمش نشوم.. كاش مثلاً به يكي از دوستان مشترك ميسپردم كه امانت كتابخانهي خانوادگيمان را بياورد.. كاش به تندي بعد از كلمهي "حتماً" قطع ميكردم.
كاش اينهمه تند و پشت سر هم از جملههاي خبري غمهايم نميگفت كه باهاش تقسيم كرده بودم. چيزهايي كه يادآور بدترين ساعتهاي هنوزم هم بود.. كاش اشكم در نميآمد كه صدايش محكمتر بشود كه ميدانم كه وقتي خيلي ميخندي اصلا نميخندي! وقتي توي جمعي اصلا نيستي! براي همهي حس خودت و ديگران بيرحمي! بيخيالي! يادت ميآيد آن سالي كه نشسته بوديم رو به قبله .. جايي كه صحن طلا با قبله در يك رديف قرار ميگيرند قسم خورديم كه هميشه خواهر هم باشيم.. تو بدي ناهيد! خيلي بد! اگر من كس ديگري بودم حتما انقدر زود از من دل نميبريدي! كاش مثل هميشه كه با هم قهر ميكرديم تو زنگ نميزدي ناهيد!
- : خواهش ميكنم ديگه ادامه نده
نه! من به ادامه فكر نميكنم. خيلي وقته برام تموم شدي.
- : منظورم جملههات بود. وگرنه من هم ديگه به ادامه تحمل كردن رنجهايي كه من مسببش هستم راضي نيستم.
تو ميدوني كه همهي راحت من تو بودي! هميشه بودي و لامصب هنوز هم هستي! لعنتي ِ هميشه همهچي تمام!
- : خواهش مي كنم بعد از كلمهي خداحافظ كه ميشنوي از من ديگه هيچچي نگو!
قطع كرديم. بعد از 27 دقيقه حرفهاي يك طرفهي او و پارازيتهاي من كه "لطفاً ادامه نده". از اتاق كه بيرون آمدم به آسمان نگاه كردم و گفتم : امشب قرص تنهايي من كامل شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر