+ وقتي فرزان – يا همان فرزانهي شما – ميگفت عاشق اينم كه با ماشين خودم برم توي جادهاي كه وسط شاليزارها و روستاهاي اطرافه و با صداي بلند هرچي موزيك لايو رو گوش بدم ميگفتم عجب آرزوي بيمزهاي. تا همين چند روز پيش كه وقتي ماشين بابا رو روشن كردم نوار قديميه رو گذاشتم توي ضبط و هم نوا با شجريان خوندم «مرغ سحر ناله سر كن!» با همون گروه كُري كه با "مامان عسله خاله" راه ميانداختيم و با اون تشويق و هوراهاي مردم با خودم گفتم چه آرزوي خوبي داشت فرزان! حتما سر فرصت با هم از اين كارا ميكنيم. با 120 تا سرعت.
+ من بالاخره كلاس حقوق بينالملل رو يا سياسيش ميكنم يا يه سطل رنگ سبز خالي ميكنم روي دكتر وزيري! حالا!
+ «تنو» كه الان تغيير نام داده به «جودي» - خدا از من به جدا به نگذره به اساسي!- برايم پيامك عتيقهي فورواردي بعد قرني فرستاد به اين مضمون: «هيچگاه از خدا نخواه تمام دنيا را به تو بدهد، از او بخواه كسي را به تو بدهد كه تو را به تمام دنيا ندهد»
+ بعد از 10 روز كه خانواده از سفر قشم و بندر آمدهاند و دستم را گذاشتند توي پوست گردوي دانشگاه و كلاس آموزشي! چشمشان باز افتاد به اين عروسك. مامان گفت«تو هنوز اينو پس ندادي؟ زشته!» سر و دستهاش را جاندار تكان دادم و با تغيير صدا گفتم « گفت برگردونمش منم گفتم دلم نمي خواد! نميدم. گفت مامانم رو برات ميارم گفتم بيار ولي نميدمش. گفت يكي برات ميخرم گفتم اون دومي ماله خودت» (هدا همهرو جدي گفتم بلكه تا منو پيدا كني دقمرگ شي صاب مال شم)
+ اين متن را كه خواندم از غم پست قبل تا حد زيادي كاست. توي اين عالم تنها بودن خيلي درد داشت. اينكه تنها آدم روي زمين باشي كه اين شكليست را ميگويم! گمانم حس آن دوست قديمي را از زبان نگارنده خوب درك كردم.
در Elizabethtown هنگامي كهDrew از مرزهاي ورشكستكي در مي گذرد و به فاجعه مي رسد، سفري به زادگاهش مي كند؛ به ناگزير. در بازگشت نقشه اي به او مي دهند با ترانه ها و خاطرات هر كجا كه همراهيش كند. آن رقصيدن تنها در ميان جنگل و آن آوازها و يادگار آدميان در جاي جاي گذرش بي همتاست.
پاسخحذفاین مورچه تحت تعقیب است...
پاسخحذفلطفا جلدی تحویلش بدهید...