۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

اصلا يه وضعي


كوه‌هاي سفيد از پشت ساختمون‌هاي پَست اطراف پيدان. من از اينجا هميشه به تو سلام مي‌كنم. باد خنك و سردي هو مي‌كشه و مي‌پيچه به گيس درخت‌ها. گنجيشك‌ها داد و قال را ميندازن روي درخت ليمو و پَر مي‌زنن روي درخت نارنج ِ كناري. لبخند مي‌زنم و نمي‌فهمم كي چشام داغ مي‌شن. آستين‌هامو بالا مي‌زنم و مي‌رم وضو بگيرم. سلام! سلام اي قرابت دور!

..........................

درگير امتحاناتم. نشستم يك خط درس مي‌خونم و اندازه‌ي 150صفحه مطالعه، با حسينه‌خاله بازي مي‌كنم. هنوز به هواپيما مي‌گه " اَپه " به كفش مي‌گه " پَپِه " ولي تازه‌گي‌ها مي‌گه " ماله ميني‌آ " يعني " ماله منه‌ها ". ولي منو خوب صدا مي‌كنه حالاها. خاله.. ناهيد.. ولي به جوجه مي‌گه " جه‌جه " به آره مي‌گه " آيه " يا " آيي‌ " عاشق عموپورنگه و صداش مي‌كنه " عمو پواِج ". سي‌دي رو خوب مي‌گه. بعضي وقت‌ها كه از تراك‌ش خوشش نمياد مي‌گه عَـبَض. راستي يه بار توي خيابون يه آقايي شكل عموپورنگ لباس راه‌راه سياه‌وسفيد پوشيده بود گير داد كه عمو پواِج. حالا رسيديم خونه به اين نتيجه رسيديم كه قضيه از چه قرار بوده، كلي به هوش عسله‌خاله ماشاالله گفتيم.

عاشقه خاله‌شه. بغل مامان‌ش داره توتو مي‌خوره و با لبخند كه نگاش مي‌كنم مي‌گه " ماماني!،،‍[با انگشت اشاره‌ي كوچولوش نشونم مي‌ده و جيگري مي‌گه] خاله! " واي فقط خدا مي‌دونه چقدر اين حرفا رو ناز مي‌گه. خاله فداش بشه. صداش كه مي‌كنم عسل يا جيگر مي‌گه " هان " اينو به خاله‌ش رفته. بابابزرگ‌ش انقدر رو خاله‌ش كار كرد كه بگه «بله» نه «هان!» بعد وقتي توتو (يعني تخم‌مرغ) مي‌خوره اصن يه وضعي مي‌خوره آدم مي‌خواد قورتش بده اين بچه ‌رو. مي‌گه حتما با دست خودم تيكه‌تيكه‌اش كنم. مي‌گم: خاله! از جون خاله‌ت چي مي‌خواي؟ مي‌خواي بكُشيش خاله؟ مي‌خواي جون‌ش رو بگيري؟ مي‌گه آيه. خاله فداش بشه. جيگّر خاله‌ست.

بابابزرگ‌ش كه مي‌شينه به راديو گوش دادن توي اتاق خودش، مي‌ره تمام پيچ و تنظيمات راديو رو مي‌ريزه به هم. از اون راديوهاي غوله كه تو عمرم جايي غير از خونه‌ي بابام نديدم. بعد صداش رو بلند مي‌كنه و راديو فرياد مي‌كشه و عسل هم با راديو و بابابزرگ سمت عسل مي‌پره و جيگر رو مي‌فرسته هوا.(توي مايه‌هاي عمليات والفجر8) اصلا يه چي مي‌گم يه چي مي‌شنوين! اين همسايه‌هامون هر روز ميان ملاقات اين جيگر خاله كه اين بچه چي داره كه خونه‌ي آروم شما رو زلزله كرده. بعد طبعن ما هم مامور مي‌شيم از جانب مامان‌بزرگ ِ بچه كه اسپند دود كنيم و اينا و ابر درست كنيم دور سر عسل و اينا.. عين فرشته‌ها:)

عاشق دايي‌جونشه! اصن كي مي‌تونه عاشقه آقا داداش ما نباشه. رفته سربازي و يك روز درميون خونه‌ست و همه‌ش توي خوابه. عسل عكس دايي‌جونش رو مي‌گيره مي‌ره پيش بابايي‌ش و مي‌گه "دايي‌جي"

جاي شما خالي؛ ان‌شاءالله خدا قسمت آرزومندان كنه يه سفر مشرف شيد؛ رفتيم دريا. دايي‌ش بوق مي‌زنه كه مثلا ماشين جلويي يه تكوني به هيكل مبارك‌ش بده؛ عسل توي بغل من نشسته و مي‌گه «اه.. برو.. اَمَق » بعد خدا دايي و خاله‌اي مثل من و آقا داداشم نصيب نكنه. يه چي تو مايه‌هاي عمو فرخ توي طنز شبانه‌ي رامبد جوان. نشستيم روش كار كرديم تا بريم خونه. حالا هركي باهاش دعوا مي‌كنه مي‌گه: « برو بابا اه » البته احمق رو وقتي مي‌گه كه صداي بوق بشنوه. اين، از تربيت بابايي‌شه كه يه بار توي ترافيك بوق زده و بچه از هرجاي بي‌ربط و باربطي صداي بوق مي‌شنوه مي‌گه : «اه.. برو.. اَمَق ».

خلاصه منم بعضي وقتا از كابوس‌هاي شبانه كه از نتايج نخوندن درس‌هاي عقب مونده‌ست بيدار مي‌شم و نصفه شبي مي‌شينم عين چي مي‌خونم ديگه. با دهن‌دره و چشماي مست خواب.

اينكه يه مدتي كم‌ پيدام اينه كه اينجورياست. نگران نباشن دوستان. حالم خوبه. شرمنده‌ي محبت‌هاشونم.

+ خيلي دلم مي‌خواست راجع به محرم بنويسم. راجع به تولد قمري‌م توي نهم عاشورا كه تازه امسال از تاريخ‌ش خبردار شدم. از بازي سياسي اين روزها و .. ولي انقدر توي وبلاگ‌ها خوب كار مي‌شه روي اين مسئله‌ي آخري كه آدم هيچ حس بدي به‌ش دست نمي‌ده از اجبار ِ وقتي كه نمي‌ذاره تخصيص بخوره به نوشتن. حقيقتاً ما بي‌شماريم :)

+ عنوان متن از يه بنده خدايي كش رفته شده. گودري‌هاش بيان تو نظر بگن كه كي يه وقت توي نماز ياد محراب ابرو افتاده بود اصلا يه وضعي:)


۳ نظر:

  1. ناهید!
    اینقد با عواطف بشری بازی نکن...
    چقد خوردنی و چرب و چیله این سبلان زاده!
    شنبه زا...یک شنبه زا...دوشنبه زا...
    ...
    ...
    غیر از محمد - جمعه زا...بترکه چشم حسود!

    پاسخحذف
  2. خيلي خوشحالم كه نوشته جديدت را مي خوانم ناهيد جان

    پاسخحذف