امروز فكر ميكردم با آن نامهي شخصي كه براي تو نوشتم قرار است چقدر تنهايي بخرم. احتياجي به نوشتنش نبود. ما خداحافظي را در آخرين سلام كرده بوديم. با اين احوال، گيرم تو را قال بگذارم توي دارغوزآباد فيلان! گيرم كلهشق بازي دربياورم و تنها بروم و هيچوقت نگويم كجا هستم! گيرم بخواهم تمام عمر را در جايي زندگي كنم كه كسي مرا نشناسد. آخرش؟ ته همهي ماجراها چيست؟
برميگردم. در همان خانه را باز ميكنم. با هيچ نامهاي روبهرو نميشوم. شروع ميكنم به نوشتن پرسشهايي كه هر كسي در اين موقعيت دوست داشت مخاطب شود. داستانش ميكنم. شعرش ميكنم. منتشرش ميكنم. اميدوارم فقط تو نخواني.
شرمسارم ميكند اينكه من تو را هنوز دوست دارم و تو با تعجب، كلماتي را آهسته زمزمه كني: هنوز فراموشم نكرده است.
تلفنت را پيدا ميكنم. شمارهات بايد عوض شده باشد. زنگ بزنم. صداي پشت خط بگويد الو.. الو .. بفرماييد..
گوشي را بده به آن بچهي كوچولو. مزاحم تلفنيها از مصاحبت با بچهها لذت ميبرند.
+ توي باران نمنمك آسمان امروز شمال.. بيچتر.. بيبالاپوشي گرم.. نفوذ بازيگوش قطرات تا پوست تن.. چرا تمام راه را با اين هوا راه نيامدم من.
+ اين پنجرهي كتابخانهي ما خيلي دلچسب است. نه اينكه كسي عاشقش نيست.. نه اينكه كمتر كسي ميآيد در جوارش شعري بخواند! از اين لحاظ. صبح ِ خيلي زود من، لبريز از پُر حرفيهاي پنجرهي كتابخانهي دانشگاه شد.
+ من ميگويم هيچ صبحي لذيذتر از اين نيست كه بنشيني كنفرانس دخترهاي ترم پاييني را توي كلاس دكتر وزيري تماشا كني. بسكه انرژياند. با آن ابهتي كه از خودشان در تسلط به قوانين نشان ميدهند. ميگفت: در صورتي كه جرم اثبات نشود و 50 مرد نيايند براي قسامه، خود فرد ميتواند 50 بار قسم بخورد. ادامه داد كه جالبه! زن و مرد تنها در اين مورد هيچ تفاوتي ندارند.
من واقعا خنديدم از اين حاشيهپردازي در كنفرانسش. بعد گفتم مطمئني كه زنها نبايد 100 بار قسم بخورند. با تسلط خاص گفت كه نه و خنديد. و گفت كه دقيقا بايد 50 بار پشت سر هم اينطور بگويند كه به فيلان و بيسار قسم كه من بَهمان كار را نكردم. توي گوش بغل دستي گفتم: مثل ِ كُشتم شپش شپشكش 6 پا را:))
چرا تمام راه را با اين هوا راه نيامدم من.
پاسخحذفاینقدر خندیدم به این پنجاه بار قسم سر کلاس که اشکم دراومد .خیلی بیخوده این واقعا
شما كه ترم بالايي چقدر به ما بخندي گرامي! از اين بحثهاي اينجوري توي كلاس خانم دكتر وزيري ما هميشه به راه است. تنها كلاسي هست كه ميشود با استادش كل ِ مَشتي انداخت. گمانم بشناسيشان. يك دورهاي براي خودش دانشگاه تهران يلي بود.
پاسخحذف:)
پاسخحذفامیدوارم همواره لبریز از این شادی ها باشید
چرا هيچكس راجع به طرح هيچي نميگه. يعني انقدر افتضاحه؟! يا بايد فونت اونم كوچيك كنم تا خونده بشه؟ :))
پاسخحذففکر می کنم اگر این طرح کمی مثل فونت های ریزت پرداخت بشه بیشتر دیده بشه. می دونی قصه ها همش شبیه هم اند. نگاه آدم هاست که خیلی متفاوتشون می کنه. یکی جماسه سراست، یکی تراژدی می بینه، یکی کمدی، یکی فانتزی. یک کمی از دید خودت بیشتر بیار توش. دیگه طرح نمیشه؟ خوب نشه اگر می خوای دیدنی بشه. من فکر می کنم به خاطر پرداخت جمله های ریز توست که اون ها دیده نمیشه. وقتی فونت ریز و درشت میاری درشت ها میشه فریاد و ریزا میشه زمزمه. اگر از من بپرسی می گم زمزمه ها از فریاد ها موندنی تر و شنیدنی ترن. همه با من هم عقیده نیستن البته. فکرش رو بکن آیزنشتاین تیوری هایی داشت درباره میانویسی فیلم های بی صدای اوایل قرن بیستم در سینماتوگراف و آن تکنیک های عجیب در مونتاژش و زوایای دوربین و نقطه گذاری های سینماتوگراف ووو که این طرح منو عجیب به یاد اون ها انداخت
پاسخحذفاما از این فرضیه بافی ها که بگذریم و فونت ها من را به یاد آن ها انداخت من کلا از این بازگشتی که کسی منتظر آن نیست و کم شدن نشانی ها بسیار لذت بردم. انگار یک حس ایمان شخصی ست. مطمین و استوار در وفاداری، بی آن که نزدیک شود به نوحه سرایی. آخرین سلام خداحافشی بود و این خداحافظی به بدرود نمی ماند. گویی دیداری هست در پیشو نوعی دیدار. شاید بیشتر از درون. شاید با این جدایی هم اکنون هر یک دگرگون گشته اند و باید بازبشناسند یکدیگر را. چقدر زیباست. در گم کردن خود گویی چیزی پیش آمده که دیگری هم گم شده. چقدر زیباست این طرح. چرا گفتم بیشتر از خودت بیاور. تو که از خودت آورده ای. من خواننده از خودم باید می اوردم بیشتر و بیاورم باز از خودم بیشتر بیاورم برای درک یک اثر، همین اثر.این طرح فوق العاده ست و زیباست
پاسخحذف