۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

...

دردي‌ست كه ريشه‌اش زميني‌ست/ تا چند توان به آسمان گفت
و تنهايي آغاز شد. آدم با خداش غريبي كرد. وقتي خدا مي‌گفت: بنده‌ام چطوري؟ آدم مي‌گفت كه خوبم و تندي ادامه مي‌داد: چه خبر؟ و خدا مشكوك به نظر مي‌آمد كه با همه‌ي مطلق ِ دانايي‌اش از درد آدم خبري داشته باشد. و خدا پاسخ داد كه مردم هنوز براي مثلث برمودا شايعه پراكني مي‌كنند. چيزهايي پيرامون ِ اعتقاد پيروان اديان آسماني‌اش گفت و قاه‌قاه به بلاهت بنده‌هايش خنديد. آدم گفت كه ديگر چه خبر؟ خدا گفت كه چرا ديگر دعا نمي‌خواند. نكند غره شده بر اندك توانايي كه آدم به او مديون است. و به بنده‌اش نگاه تندي كرد و آدم سجده كرد بر قادر متعال. آدم در دل نهاني مي‌دانست خدا هرگز تحمل كسي ديگر را در جايگاهش يعني همان نهاد آدمي ندارد. پس راز سر به مُهر در دلش ماند و دريغ كه حرفي به او بزند. خدا گفت كه بنده‌اش ديگر آن بنده‌ي سابق نيست. و آدم فقط توانست بگويد: تو چطوري خدا؟ و خدا مثل اينكه قند توي دلش آب بشود باران را نازل كرد. و آدم آرام شد. آدمي با خود فكر كرد: خدا جداست از پيكره‌ي بنده‌اي كه عظمت را همه در ستايش كسي مي‌دانست كه هم‌پايه‌ي او بود. يعني حوا. كسي كه در اين قفس با او هم‌آواز باشد. انعكاسي از تجلي خداوند. چيزي كه بشود در برش گرفت نه در بر بود. و خدا حيران بود در آفريدن حوا. پس قانون وضع كرد. هر حوايي را به ستايش آدم خواند. جيره‌اش را نصف كرد. ضعيف آفريدش و فتانه. مليح آفريدش در برابر اندكي بلاهت. در زيبايي آنچنان ظرافت به خرج داد كه در پستو نهان شدند چونان ابليس‌هايي كه دست‌شان رو شده باشد. حوا از همان اول به تنهايي دچار بود. خيلي قبل‌تر از آدم. و چه تنهايي بالاتر از اين كه روز دوم آفريده شوي و زودتر پي ببري.
آدم تنها بود.. حوا تنهاتر.. و چون در بر هم بودند آدم تنهايي‌اش پايان يافت و حوا به احساس كفايت آدم رضايت داد. حوا هميشه تنها بود. آدم مي‌دانست. اما خدا نه
گاهي نمي توان به خدا حرف درد را / با خود نگاه داشت و روز معاد زد
ابيات از محمدعلي بهمني- شاعر شنيدني‌ست- نشر دارينوش

۲ نظر:

  1. به هر حال اون رگ فمنیستی باید بجنبه یا نه :)

    پاسخحذف
  2. بعد از سال هاست که نمونه ای می بینم برگرفته از سفر آفرینش. نمونه های بهرام صادقی و آن چه که در ادبیات انگلیسی زبان بسیار با ظرافت آورده اند و می آورند تا ابد.
    این قطعه را می توان جا داد در یک نوشته داستانی که می دانم ناهید بسیار دوست دارد قطعات مجزا از هم را نوشتن و ناخونک زدن به بخش های داستان- من هم این کار را دیوانه وار دوست دارم.

    پاسخحذف