حس يه آدمي رو دارم كه يه عمر با عجله هي رفته و رفته و قدم زده و يه جاهايي هم حتي تندتر رفته بلكه برسه به جايي كه گفته اين پشته رو رد كنم آخرشه.. اين گردنه رو رد كنم ديگه ديگه.. امممم خب اين آخريهاس..
بعد الان داره طبق عادت هميشگي فقط راه ميره.
تماشاي عرض جاده خستهكنندهاس وقتي هيچوخ نميرسي.
من آدم به روي خود نياور ِ اين لحظهها هستم.
در الیزابتاون سفری آغاز می شود با تمام حس و شاعرانگی در اوج یک بحران. سفری که این بار خلاف تمام عادت هاست به راه رفتن؛ و نشانه می دهد به به راه هایی که پس از ما ادامه می یابد، رفتنشان، آن نشانه های زیبا از لوترکینگ که به یادگار مانده و اصلا خود آن فیلم که نشانه ای از همان دست است و بسیار نازننین برایم
پاسخحذف