۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

Ctrl+Z


چندمين بار است كليد Ctrl و A را مي‌زنم و بي‌مكث دكمه‌ي Del و تندي مي‌رسم سر سطر. سفيد. سفيد سفيد.
روزهاي خوبي نبوده‌اند. غير از قايم شدن از خود ِ مستاصلم. چه فايده دارد بنويسم كه چه شده و چه نشده. مهم اين است دارم پشت سر هم اشتباه مي‌كنم. امشب آقا زودتر خوابيده و من دارم اينجا براي تو چيز مي‌نويسم.
مثل اينكه اين متن قرار است يك چيزي بشود. توي اين ديليت فقط يك پارگراف حذف شد.
مممم. دارم سعي مي‌كنم به چيزهايي عادت كنم كه هيچ‌وقت نخواسته‌ام گيرش بيافتم. چيزي كه نامش تسليم است. دارد يادم مي‌افتد آن بار كه تصادف كردم و كيف مهندسي‌ام مانع صدمه‌ به من شد و آن دست‌هاي تسليم آقاي راننده‌ي جواني كه حتما خواب بوده و مني كه دلم مي‌خواست چاشني ِ له شدن را با تسليم شدن تجربه كنم؛ چرا فكر كردم كه بايد مي‌مردم. من فقط يك اتفاق را از سر گذرانده بودم. سر هر اتفاقي كه آدم نبايد زرتي بيافتد بميرد كه! هر چقدر هم دردناك باشد.
من خوشحالم. حالم خوب است. فردا خط ننويس.
خب. امروز نشستم به جمع كردن هفت‌سين. آينه را گذاشتم توي كمد. مي‌دانم سال ديگر، بايد تمام وسايل را زير و رو كنم تا پيدايش كنم:). اين از اولين لبخند. پس خوشحالم. يك وقت‌هايي بايد اينطوري آدم خودش را گير بياندازد.
هنوز هم بلدم قايم شوم. بعله. ولي هنوز ياد نگرفتم كه ديگر پيدا نشوم.
هنوز هم دلم عجيب مي‌گيرد. بعله.
هنوز هم! نع! ديگر دلم يك دل سير، حرف دل شنيدن نمي‌خواهد.
هي! يك كم بخند. هوم؟ بخند! بگذار خط‌هاي صاف و يك دست ِ خطوطي كه من نوشته‌ام‌ بلغزد. كمي بخند وبلاگ من. امشب با تو قهوه‌ي ِ كلمه نوشيدن چسبيد. راستي خبر نداري! بهار شده. بهار. وبلاگ‌خانم! فك كردي اين لباس سبزي كه تنت كرده‌ام براي چي بود. همين! پيشواز بهار بود ديگر. بخند:)

۱ نظر:

  1. خوشحالم که داری آن خاطره را به زمانی که از آن می آید می سپاری، گذشته. ناهید جان

    پاسخحذف